• وبلاگ : من،منم.من مثل هيچکس نيستم
  • يادداشت : ضربان
  • نظرات : 0 خصوصي ، 3 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + پريشان اندوزي 

    درپايان غزل ها غزلي نافرجامم
    در هياهوي مردمان اين شهر
    چونشعري در انتظار پايان
    غزل ها را بايد ساخت قافيه را بايد باخت
    در آشوب آشفتگي ها
    در زمزمه مردمان اين شهر
    صداي پاي گل را بايد شنيد
    قصه ها پيچک ها
    ماهي ها در تنگ بلور
    همه در انتظار فرياد
    اما اما من گرفتار سکوتي ابدي
    من ازعبور يک يک ثانيه ها مي گويم
    در گذر همه قافيه ها
    من رهگذري ناپيدا
    زندگي را به نامم رقم زدند
    اما من گرفتار مرگي ابدي
    در ميان خارهاي گل مانند
    گل و دريا وسنگ وبيشه
    همه دل داده اند به آوازي بلند
    اما آسمان اسير گريه هاي من
    قصه آواز گنجشک ها
    قصه آوازپر بادبادک ها
    قصه بوي گل وسنبل
    همه و همه ازپاياني پي پايان مي گويند
    من از رنگارنگي دل ها بيزارم
    من از هق هق گريه آسمان خوشحالم
    اما اما ازقصه پرشور مردمانم
    از بي کسي غزل هايم
    از مثنوي ها دل آزارم
    من ازعبور خاطره ها
    در رهگذر باد مي گويم
    از عبور ثانيه ها
    از پرواز بر فراز آسمان دل ها
    اما اما من در آغازي بي پايانم.
    پاسخ

    بسيار زيبا . . . ممنونم