پيام
+
*شايد اين داستان خيلي کوتاه نباشه اما ارزش خوندن رو داره*
اولين صبح بعد از عروسي عروس و داماد جوان با هم توافق کردند که آن روز در خانه را به روي هيچکس باز نکنند.
*ابتدا پدر و مادر پسر آمدند*.
زن و شوهر نگاهي به يکديگر انداختند اما چون از قبل توافق کرده بودند هيچ کدام در را باز نکردند.
*ساعتي بعد پدر و مادر دختر آمدند.*
زن و شوهر نگاهي به ييکديگر انداختند. در حالي که اشک در چشمان زن جمع شده بود گفت
...*Mon Amour*...
93/2/1
...*Mon Amour*...
نمي تونم ببيننم پدر و مادرم پشت در باشن و در رو به روشون باز نکنم. شوهر چيزي نگفت و در را به رويشان گشود، اما اين موضوع را پيش خود نگهداشت.
سالها گذشت خداوند به آنها چهار پسر داد و پنجمين فرزندشان دختر بود. براي تولد فرزند آخر پدر بسيار شادي کرد و مهماني مفصلي داد. بستگان با تعجب از او پرسيدند: علت اين همه شادي چيه؟!
مرد به سادگي و با افتخار جواب داد: *چون اين همونيه که در رو به روم باز مي کنه..*
روزهاي تنهايي من
آخي قشنگ بود..خوشمان آمد
...*Mon Amour*...
قشنگ خوندي عزيزم:)
❀حرف دل
داستان خيلي خوبي بود@};-
...*Mon Amour*...
ممنونم حرف دل که وقت گذاشتي ... ممنونم آبادان
...*Mon Amour*...
..
...*Mon Amour*...
@};-
...*Mon Amour*...
سلام آزاده جون ديگه اشکت واسه چيه آجي؟
...*Mon Amour*...
که؟
سبحان.
*دلِ خوش*
...*Mon Amour*...
سبحان؟
.:سلمان فارسي:.
قشنگ بود وليکن مطلق نبود! * آفرينــــــــ ..*
...*Mon Amour*...
ممنون از وقتي که گذاشتيد
.:سلمان فارسي:.
وظيفم بود
...*Mon Amour*...
@};-
2-...
داستان زيبايي بود@};-
...*Mon Amour*...
:) @};-